کنایه از غصه خوردن، اندوه خوردن، برای مثال هر آن کس که فرزند را غم نخورد / دگر کس غمش خورد و بدنام کرد (سعدی۱ - ۱۶۵)، غمی کز پیش شادمانی بری / به از شادیی کز پسش غم خوری (سعدی - ۱۸۸)
کنایه از غصه خوردن، اندوه خوردن، برای مِثال هر آن کس که فرزند را غم نخورد / دگر کس غمش خورد و بدنام کرد (سعدی۱ - ۱۶۵)، غمی کز پِیَش شادمانی بَری / بِه از شادیی کز پسش غم خوری (سعدی - ۱۸۸)
غم و غصه خوردن. (از آنندراج) ، غذای روحانی خوردن. خوراک از حقایق و معانی ساختن. با حقیقت سروکار داشتن. (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی) : دل بخور تا دایما باشی جوان از تجلی چهره ات چون ارغوان. مولوی
غم و غصه خوردن. (از آنندراج) ، غذای روحانی خوردن. خوراک از حقایق و معانی ساختن. با حقیقت سروکار داشتن. (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی) : دل بخور تا دایما باشی جوان از تجلی چهره ات چون ارغوان. مولوی
کش پیدا کردن. کاری یا امری طولانی شدن. در کاری اشکالی پیدا شدن و بر اثر آن طول و تفصیل پیدا کردن. (یادداشت مؤلف) ، احتیاج به ’کش’ پیدا کردن پارچه یا جوراب یا چیزی جز آنها. (یادداشت مؤلف)
کش پیدا کردن. کاری یا امری طولانی شدن. در کاری اشکالی پیدا شدن و بر اثر آن طول و تفصیل پیدا کردن. (یادداشت مؤلف) ، احتیاج به ’کش’ پیدا کردن پارچه یا جوراب یا چیزی جز آنها. (یادداشت مؤلف)